people in imam gulli's village. after abbas naruyi's death, there was a rumor among the thugs that family in hossain abad village had tipped off the police about abas nori'sاز تو جیب خودش پول برداشت داد به آقای ناروی گفت برو چند تا جعوه شیرینی بگیر برای خونواده ببر ایشون رفت چند تا جعوه شیرینی خرید و اومد رفتیم تو روستا موقعی که وایستادیم حاجی گفت کسی هم فرود کرده یعنی من گفتم خونهم اینه پارچه سیاهی زدن نور افتاد پارچه سیاه به نام من بود. گفت تو خانه نمیامام. همون حجله ای که درست کرده بودن درو خونه هنوز بود پارچه های هم که نصب کرده بودن هنوز بودن موقعی که بهادر نارویی از ماشین پیاده شد اینا همه شوکه شده بودن که حتی خواهر آقای ناروی بیهوش شد الانم که اینجا زنده ایم و حرف می زنیم خدا واسطه قرار داد او bahador received offers for smuggling many times, once one of our own agents offered him, but every time bahador's answer to the tempting offer was one word, no. i don't know how, but it seems haj qasim knew that he could come back on track. the story of amnesty for bahodor and people like him on the one hand, and the tough operations by the irgc forces, on the other hand, made more people lay down their arms and ask for amnesty in return. with our own eyes ho