he came back there means he's very brave, but this is the story of the carnage of the people in imam gulli's فکر کردم یه جایی بود که اصلاً مثلاً نبایدم. من فکر کردم مثلاً اینجا وایستن که من درو باز کنم فرار کنم مثلاً یه بلبه چیزی بود کوه بود خب ما هم دیگه از از تو جیب خودش پول برداشت داد به آقای ناروی گفت برو چند تا جعوه شیرینی بگیر برای خونواده ببر ایشون رفت چند تا جعوه شیرینی خرید و اومد رفتیم تو روستا موقعی که وایستادیم حاجی گفت کسی هم فرود کرده یعنی من گفتم خونهم اینه پارچه سیاهی زدن نور افتاد پارچه سیاه به نام من بود. گفت تو خانه نمیامام. همون حجله ای که درست کرده بودن درو خونه هنوز بود پارچه های هم که نصب کرده بودن هنوز بودن موقعی که بهادر نارویی از ماشین پیاده شد اینا همه شوکه شده بودن که حتی خواهر آقای ناروی بیهوش شد الانم که اینجا زنده ایم و حرف می زنیم خدا واسطه قرار داد او bahador received offers for smuggling many times, once one of our own agents offered him, but every time bahador's answer to the tempting offer was one word, no. i don't know how, but it seems haj qasim knew that he could come back on track. the story of amnesty for bahodor and people like him on the one hand, a